:)نیمه های شب

ساخت وبلاگ
دستامو گرفت...دستایی که سرد تر از همیشه بود! نزدیک تر اومد و فاصله ای که شاید میخواستم همیشه باقی بمونه رو پر کرد! فاصله ای که شاید از اتفاق بعدش میترسیدم! دستمو روی سینش گذاشت! تو چشمام زل زد و در حالی که میدونست حس خوبی نسبت به گریه ندارم پلک محکمی زد تا چشماش از تاری اشکاش یا شاید از تمنا و خواهش رها بشه! دستاش میلرزید،قلبش هم و حتی نگاهش! چند باری اب دهنشو قورت داد و با بغض فریاد ارومی زد... _لعنتی منمم!!!!همونی که دوسش داشتی! همونی که عاشقش بودی! lost in my own thoughts...
ما را در سایت lost in my own thoughts دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : missingmental بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 14:23